روایت عطش و آتش، اثر دکتر سنگری دستنوشتهها و دلنوشتههای دیگری است نشان داغ و درد و ارادت. گواه اینکه هنوز و همیشه میتوان نوشت، میتوان گفت و باید گفت. عاشورا و محرم و حسین، قصهی مکرر ناگفته، سوگ شگفت و شورانگیز و ما هر چه بگوییم و بشنویم در بدایت دانستن و فهمیدن این عبرت بزرگیم، این قلهی رازآمیز و دستنایافتنی.
قسمتی از متن کتاب: تو را از آن روز خوبتر شناختیم که پشت آسمان شکستهتر شد. روزی که طوفان مهیب درد در دشت وزید و ساقههای ترد خدا را در عطشناکی و تیغ فروشکست. ای خطبهخوان بلیغ روشنی! هنوز فرشتگان زمزمهگر نجوای شبانهی تواند بر خاکستر خیمهها که میخواندی: یا عمادَ من لا عمادَ له یا سَنَدَ من لا سندَ له. ای تکیهگاه بازوان ِ کبود! تکیهگاه و عماد تو خدا بود و تنها سند غربت و اندوه تو، چشم مهربان او. تو چشم او دیدی که سرودی: ما رأیت الّا جمیلا، و نگاه رضای او مرور کردی وقتی در گودال قتلگاه، پارهپارهی آفتاب را بر دست گرفتی و حماسهگون خواندی که: ربنا تقبّل منّا هذا القلیل…
پیشنهاد برای آشنایی بیشتر:
محمد رستم پور –
با عرض سلام نثر دکتر سنگری را با این شور و شیوایی ندیده بودم. بعضی از صفحات این کتاب را چند بار خواندم با تشکر از دست اندرکاران این نشریه
صابر یوسف نژاد –
خوب و عالی