مقالات

صلابت غريب

گزیده ای از کتاب سیب و عطش نوشته ی دکتر سنگری

گزیده‌هایی از متن کتاب سیب و عطش، اثر دکتر محمدرضا سنگری:

صلابت غريب

قرن‏هاست كه قرار قلب‏ها برده ‏اى. دست در دستِ نبض‏ها، آرامشِ سينه‏ ها را آشوب كرده ‏اى و همپاى اشك‏ها، بر لب‏ها تراويده ‏اى.
نام تو همسايه‏ ى شور است. ياد تو تداعى شعر و شيون و شيفتگى. تو را نمى ‏توان گفت مگر با بغضى غيور كه حنجره را مى‏ فشرد و سوزى غريب كه شعله ‏ورمان مى‏ سازد.
اى ايمان ايستاده، اى حسين!
لحظه‏ هايى كه موج موج حادثه‏ ها، شكسته‏ مان مى‏ خواهند و فوج فوج اندوه افتاده و نشسته ‏مان مى‏ طلبد. نسيم ياد تو ايستادگى‏ مان مى ‏آموزد، به رسم نسيم بهار كه در گوشِ دانه‏ ها، قصّه‏ ى قيام مى‏ گويد و حديث رويش زمزمه مى‏ كند. وقتى ترديد و تزلزل و وسوسه بال و پر مى‏ گشايد تا ما را به سقوط و هبوط بخواند، كربلاى تو را مرور مى‏ كنيم و هزار دريچه به روشناى يقين مى‏ گشاييم و رفتنِ بى‏ ترديد و عبورِ مطمئن از سنگلاخ‏ها را تن مى‏ سپاريم، اى قله‏ ى صبورى، اى صلابت و صولت غريب!
مى‏ شناسيم و نمى‏ شناسيمت، تو قلّه‏ اى بارز و روشنى كه از همه سويت مى ‏توان ديد، اما قدم زدن در ساحت قلّه‏ ى تو را، هر توانى و گامى نمى ‏تواند دريابد. دستمان گير تا دامنه ‏ها را دريابيم، دستى بگشا تا به صلابتِ دستهاى علقمه، دست بگشاييم و بال بيابيم و ادراكِ كرانه‏ هاى تو را دست كم از دوردست‏ها، ممكن ببينيم.
ما را از عشيره ‏ى عاشورا كن؛ همناى نينوايمان ساز، جانى تفتيده چون طف به ما بخش و فاصله‏ ى هستىِ ما را با مستانِ تشنه‌كامِ كربلا كمتر كن.
چهارده قرن تو را دويده ‏ايم، تو را چشيده‏ ايم و هنوز و هميشه تشنه‏ ايم.

اى روح عطش ما را درياب.

 

برای دسترسی به کتابهای دیگر دکتر محمدرضا سنگری می‌توانید به لینک‌های زیر بروید:

با زمين تفتيده ‏ى طف

بى تو آب حرمت نداشت. عطش آبروى عاشقان نبود و خاك اين همه شوكت و اعتبار نمى‏ يافت، اى بلاخيزترين زمين!
بعد از تو، به آزمون‏هاى دشوار سرنهادن حيثيتِ اوليا شد و در خون و عطش ايستادن رسمِ شكيبايان پارسا. اگر اين خاك نبود، هستى چه خاكى بر سر مى ‏كرد؟ اگر خدا تو را براى حسين (ع) انتخاب نمى‏ كرد، هيچ عاشقى زمين را براى زيستن نمى‏ گزيد.
كربلا، اى تاريخ عشق، جغرافياى ايمان!
كدام تلاوت عاشقانه است كه وامدار زمزمه‏ هاى شبانگاهِ شگفتِ عاشوراى تو نباشد؟
كدام طراوت بهارانه است كه از بهشت تو وام نگرفته باشد؟
اى زخمى مظلوم!
ياد تو التيام زخم‏هاست. مرور تو مرور آيينه‏ ى شكسته‏ ى خداست كه در آن زيبايى تكثير شده است. مرور آيين خداست كه در هيچ جاى خاك اين همه زيبا و تمام جلوه نيافته است.
اى خاك تشنه‏ ى سيراب، اى اقيانوس تشنه‏ ى مواج!
هر كس به تو رسيد تشنه شد. هر كه تشنگى از تو يافت، در جانش همه‏ ى درياها جارى شد. هر كس تو را فهميد، از فهم كهكشان‏هاى دور آبى و شيرى بى‏ نياز شد. آشنايى با تو آشنايى‌زدايى است. آشنايى با تو دانش‌سوزى و عشق‌آموزى است. مهر تو، گرماى هر روزى و شيوه‏ ى جان‌افروزى است. ما را به جرعه ‏اى از معرفت خويش بنواز.
اى تشنه‌ی غريب!
فهم تو غريب است؛ كشف رازهاى تو دشوار. هر چه نزديك‏تر مى‏ شويم، دورتر مى‏ شوى. هر چه تو را مى‏ فهميم، رازى تازه‏ تر مى‏ گشايى و جلوه‏ اى انديشه‌سوزتر مى‏ نمايى.
هر كس كتاب تو را ورق زد، در نخستين سطر تو، در خود شكست و هزارهزار رشته‏ ى انديشه‏ ى پيشين‏ اش از هم گسست. مثل كتاب خدا كه از آغاز، راز «الم» را بر شانه‏ هاى ناتوان فهم قاريان مى ‏نشاند، تو نيز در نخستين صفحه، در سطر آغازين و حتى در اولين واژه ، بهت و حيرت مى‏ بخشى و نگاه عقل را در سرگردانى فهميدن رها مى‏ كنى.
چگونه تو را بفهميم كه بيست و چهار هزار سال پيش از ولادت كعبه، خداوند تو را آفريد و خاك تو را بر خاك كعبه برترى بخشيد تا نماز را به سوى كعبه بخوانيم اما سر بر تو بگذاريم و خوب‏ترين و زيباترين بخش نماز را با تو بگذرانيم.
عجيب است عبادت خدا با تو قُرب و منزلت مى ‏يابد. خاك تو شفاست يا من اِسْمُهُ دواء و ذِكرُهُ شفاء!
اى كعبه ‏ى هميشه‏ ى دلشدگان؛ قبله‏ ى قلب‏هاى عاشق!
گفته‏ اند روزى كه پرده‏ هاى غيبت بسوزد و زمين پس از قرن‏ها هجرت خورشيد، حضور آفتاب را حس كند، مقصد آفتاب خاكِ توست. آفتاب براى انتقام تو برمى‏ خيزد و اگر تو مقصد آفتاب باشى و آفتاب از كعبه رو سوى تو كند، آيا تو قبله نخواهى شد؟ آيا قبله عوض نمى‏ شود؟

مى‏ دانيم آن روز قبله نيز مى‏ چرخد و تو طواف‌گاه جهان مى‏ شوى. ما منتظر تغيير قبله‏ ايم!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *